به گزارش مرکز اطلاعرسانی و خبری روستا و عشایر ایران، بعد از پیدا شدن لاشه هواپیما، بلافاصله یک تیم عملیاتی به منطقه اعزام شدند. ارزیابیهای اولیه نشان داد که آوردن اجساد به زمان نیاز دارد.
فرمانده میدانی میگفت: احتمالاً بچهها شب را میمانند و فردا اجساد را پایین میآورند.
به توان بچهها ایمان داشتم، اما بهرحال کوه هست و هزاران خطر.
همین چندماه پیش بود که سید علی عزیز، گرفتار بهمن شد و داغی سنگین بر سینهام گذاشت.
به سرعت اخبار و هشتگها منتشر شد و اظهارنظرهای گوناگون که هلال احمر برای شو و نمایش جان انسانها را به خطر میاندازد و…!
کلی سخن رسمی و غیر رسمی …
زنگ روی زنگ بود که به من امان نمیداد: «چه دارید میکنید؟!…»
خانوادههای داغدار هم که تنها چشم امیدشان به ما بود…
به فرمانده میدان گفتم که با بچههای عملیاتی تماس بگیرد و وضعیت را بسنجد؛ بهرحال آنها بهتر از هرکس دیگری میتوانند اظهارنظر کنند.
تماس گرفته شد، بچهها با لبخندی بر لب گفته بودند: «مگر بار اولمان است؟!!!»
گفتم: «بگو اگر واقعاً سخت هست خطر نکنند و برگردند.»
پاسخ داده بودند: «اگر قرار بود برگردیم که نمیآمدیم.»
توکل برخدا کردم و با خودم گفتم: «اینها از جنس همانهایی هستند که اگر قرار بود برگردند، امروز بعثیها حاکم این مرز و بوم بودند…»
انتهای پیام///
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.